کودکی که به دنیا می آید عالیترین و کاملترین امکانات رشد را دارا است او در بهترین حالت خود آفریده می شود . اگر این کودک عادی به دنیا بیاید و خانواده و محیط مناسبی در اختیارش باشد جای خویش را در این جهان می یابد . اما زندگی خانوادگی و محیط اجتماعی _ آموزشی _ بهداشتی و فرهنگی بسیاری از کودکان دستیابی به چنین مقصودی را دشوار و گاه غیر ممکن می سازد .
رفتار آدمی اساسا جلوه ای از شخصیت و سازمان روانی _ شناختی _ اجتماعی اوست . هر چه شخصیت و ادراک از خویشتن انسان سالمتر , واقعی تر و رشد یافته تر باشد از رضایت درونی و تعامل رفتاری بیشتری برخوردار خواهد بود . آشکار است که شخصیت و خودپنداری سالم و رشد یافته , فقط در جریان تربیت صحیح و پرورش عواطف و رفتار سالم بوجود می آید .
در این پژوهش نیز پیرامون شناخت چگونگی ادراک و پنداشت کودکان از خود در محیط و شرایط خاص پرورشگاه تلاش می شود , باشد که گامی کوچک در مسیر روانشناسی کودکان پرورشگاهی برداشته باشیم .
بیان مساله
پژوهشگران در دیدار های خود با گروهی از کودکان پرورشگاهی شهر مشهد در حین برنامه ها و فعالیتهای فکری و حرکتی مختلف این کودکان احساس می کردند که اکثرا جسارت ، اعتماد به نفس ، امید به موفقیت و . . . کافی در این کودکان نیست و در حالیکه از لحاظ فکری و فیزیکی مشکل خاصی نداشتند و قابلیتهای لازم برای اجرای عمل را دارا بودند .
در پیش فرضهای اولیه به نظر می رسید که این مشکلات کودکان احتمالا به علت رشد در شرایط خاص پرورشگاهی است . موضوعاتی همچون فقدان حمایت والدین ، عدم حضور مادر در حساسترین دوران رشد ، فقدان الگوهای ثابت رفتاری ، عدم وجود تقویتهای ملموس اجتماعی کافی ، فقدان محرکهای کافی که مستلزم رشد سالم هستند ، داشتن خاطرات تلخ گذشته خویش ، کمبود ارتباطات متنوع و باز اجتماعی متناسب با رشد ، کمبود امکانات مالی ، تفریحی ، فرهنگی ، آموزشی و از این قبیل عواملی هستند که مجموعا زمینه تشکیل دیدگاه و ادراک منفی نسبت به خود و نسبت به جهان را در این کودکان فراهم کرده اند .
لذا برای اثبات یارد این پیش فرض اقدام به پژوهش در باب تاثیر محرومیتهای مختلف محیط پرورشگاه برخود پنداره کودکان پرورشگاهب و سپس مقایسه آن با خود پنداره کودکان غیر پرورشگاهی یعنی کودکانی که در خانواده و به اتفاق والدین خود زندگی می کنند نمودیم تا به کمک ابزار ، روش و آزمون پژوهش و آماری مناسب تفاوت ویژگیهای خود پنداره این دو گروه از کودکان را بررسی و تجزیه و تحلیل و نتیجه گیری نماییم .
اهمیت موضوع تحقیق
اهمیت خود پنداره همواره مورد توجه تمامی متخصصان امور مربوط به کودکان بوده است . به سختی می توان به احساسات کودکان در مورد خودشان به عنوان یک فرد توجه نکرد . اغلب متخصصان ، خودپنداره مثبت و متعاقب آن عزت نفس بالا را به عنوان عامل اصلی در سازگاری اجتماعی _ عاطفی در نظر می گیرند . روانشناسان و جامعه شناسان مهم از قبیل ویلیام جیمز ، جرج هربرت میدو ، چارلزکولی ، از جمله افرادی بودند که بر اهمیت خود پنداره و احترام به خود مثبت تاکید داشتند .
اخیرا روانشناسان نظریات نئوفرویدینها را با تحقیق تجربی در آمیخته اند و به این نتیجه رسیدهاند که احترام به خود مثبت با عملکرد مناسبتر و موثرتر مرتبط است .
خود پنداره و احترام به خود بویژه در مورد کودکان امری ارزشمند محسوب می گردد ، زیرا به مثابه بینایی برای ادراکات کودک از تجارب زندگی عمل می کند . کفایت اجتماعی _ عاطفی ناشی از یک شناخت مثبت از خود می تواند نیرویی باشد که در جهت پیروزی بر مشکلات جدی بعدی به کودک کمک کند .
از آنجا که موارد پژوهشی کودکانی هستند که در محیط خاص پرورشگاه زندگی کرده و از جنبه های گوناگون دجار کمبودها و محدودیتهایی می باشند که موجب تشکیل تصویر منفی از خود دنیای پیرامون می گردد ، انگیزش سالم سازی و تقویت زمینه های شناختی _ اجتماعی _ عاطفی و رفتاری و نحوه آموزش مربیان موسسه از لحاظ تاثیری که بر رشد کودکان می گذارد عوامل بسیار مهم به حساب می آیند . از طرفی معلوم نیس مشکل بنیادی این کودکان که هیچ گونه الگوی ثابتی ندارند تا به آن دلبستگی پیدا کنند چه تاثیر دراز مدتی در کودکان خواهد داشت ؟
لازم است به دنبال تحقیقات و مطالعاتی که صورت می گیرد اقدامات درمانی مناسب در حیطه های مختلف در خود پنداره های کودکان انجام گیرد ، تاپاره ای از مشکلات قابل حل این کودکان که گروهی از افراد جامعه هستند که ناخواسته وارد این فضا شده اند را بر طرف نموده و بدین وسیله در فراهم کردن جامعه ای سالمتر گام برداشته شود .
هدف از انجام تحقیق
هر انسانی از شخصیت خود در ابعاد مختلف آن برداشت و تصوری دارد که این شخصیت یا خویشتن می تواند جنبه هایی داشته باشد که برای فرد یا دیگران یا هر دو معلوم باشد یا نباشد و به علت همین شناخت و آگاهی ناقص و گاه تعریف شده از خویش است که خود پنداره یا منفی است یا به صورت کاذب مثبت می شود . در ضمن این برداشت از خویش چنان قطعی و لایتغیر نیست ، یعنی اینکه ممکن است در لحظه ای فرد نسبت به بعدی یا تجربه ای از خود آگاه نبوده و زمانی دیگر آگاه باشد ، پس بخشهای فوق الذکر غیر قابل نفوذ نیستند . از طرفی هر کدام از ما مثل یک گیاه به وسیله شبکه ای از ریشه ها تغدیه شده ایم یعنی اینکه از کجا آمدهایم ، چه چیشه ای داشته ایم ، چگونه با خانواده وابستگی داشته ایم و مورد آن چه احساسی می کنیم .
بسیاری از این ریشه ها ممکن است به نظر برسند که ما را از پشت گرفته اند و مانع رشد ما شده اند بسیاری از آنها ممکن است ناشناخته باشند . بسیاری از آنها ممکن است به ما علاقه ای نداشته باشند در حالیکه ما نمی توانیم نسبت به آنها بی تفاوت باشیم . به هر حال بدون این ریشه ها ما به هیچ وجه نه می بودیم و نه می توانستیم رشد کنیم و نه اینکه بوجود آییم . اما وضعیت به چه صورت است در مورد آنهائیکه می گویند . « من نمی توانم بی تفاوت باشم ، من در مورد خانواده ام خیلی کم یا هیچ چیز نمی دانم و آنچه هم که می دانم آرزو می کنم فراموش کنم و از آن آزاد شوم » . لذا خود پنداره و به دنبال آن احترام به خود از مولفه های متعددی بوجود آمده اند که از مسائلی ناشی می شوند که در زندگی ما نقش مهمی ایفا می کنند و نیاز دارند که به دقت بررسی شوند .
با توجه به آنچه که گفته شد جنبه های مبهم و آزار دهنده زیادی وجود دارد که در خویشتن کودکان پرورشگاهی ملاحظه می شود . هدف از این پژوهش آن است که کاربرد مقیاس خودپنداره پیرز _ هاریس که شامل مولفه های رفتار ، توانایی ذهنی ، وضعیت تحصیلی ، ظاهر و ویژگی فیزیکی ، اضطراب ، محبوبیت ، شادی و رضامندی و خودپنداره کلی است ، به شناخت و آگاهی بیشتری از ادراک این کودکان نسبت به خود و جهان پیرامونشان دست یافته و با آگاهی از شکل آنها تدابیر درمانی و ملاحظات محیطی مناسب در جهت رفع معضلات آنها ارائه دهیم و نیز اطلاعات مورد نیاز مسئولین ، مراقبین و مربیان و کلیه کسانی که با کودکان پرورشگاهی در ارتباط هستند را فراهم کنیم تا ایشان به نحو شایسته تر و آگاهی بیشتری به این کودکان یاری رسانند و آنها را برای مراحل بعدی رشد آماده تر و توانمندتر سازند .